نیمکت

نیمکت

هر چی دلم بخواد مینویسم...
نیمکت

نیمکت

هر چی دلم بخواد مینویسم...

میشنوی صدامو خداااااااااااااااااااا

پروردگارا زنده ام کن و به یادم بیار که عشق دست طلب به سوی دیگران

دراز کردن نیست بلکه عشق به تو رسیدن است.

.

خدایا گاهی فراموش میکنم که با تو همه چیز ممکنه پس کمکم کن

تا همیشه و در همه حال به یادت باشم.

.

خدای من، من نه لیلی ام، نه مجنون در راه تو... من گمشده ام،

پیدایم میکنی؟

!!!!!!!!!!!!

برگ درانتهای زوال می افتد  و میوه در انتهای کمال 

بنگریم که چگونه می افتیم چون برگی زرد یا سیبی سرخ!!!

.

بعضیها مثه نوازنده ویلن میدونن کجای مغزم راه برن تا صدام در بیاد...

.

یادم باشه خدا به کسانی کمک میکنه که به خودشون کمک کنن...

.

اگه موج نبود، امنیت ساحل دلچسب نمیشد.

ربنا...

تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت

دعایم کن...


یادمان باشد اگر حال خوشی دست داد جز برای فرج یار دعایی نکنیم...

دیشب و امروز دروغ زیاد شنیدم...فردا رو کی بهم دروغ بگه!!!

امروز تولد پینوکیوست به خاطر این که یادی از این عروسک چوبی دروغگو

بشه یه دروغ در مورد من بگو و برام پیام کن...

.

به خودت راست بگو ، آنگاه توان دروغ گفتن به کسی را

نخواهی داشت …

.

داستایوسکی کسی که به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش

گوش می دهد، کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از

خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد .

.


بین تموم دروغات
حتی نبود یه حرف راست
اما اینو یادت باشه
دروغگو دشمن خداست !


چند جمله حرف...


گاهی باید دست اتفاق رو بگیرم تا نیفته

.

فاصله ام رو با آدم ها رعایت میکنم، یهو میزنن رو ترمز و من مقصر میشم.

.

به من یاد دادن تا به خاطر بسپارم. ایکاش می آموختن که فراموش کنم؟؟؟

.

انسانها مثله اعدادن، ارزشی بدست نمیارن مگر بوسیله موقعیتشان

.

دلم بچگی میخواد، جلوی کدوم ویترین پا بکوبم تا آرامش بخرم.

آرمیتا مثل پری...

سلام امشب میخوام با یه شعر قشنگ سر حرفمو با شما دوستای

خوبم باز کنم اگه اجازه بدید... نه نظرم عوض شد با دیدن مستند  

آرمیتا مثل پری...میشناسید آرمیتا رو؟؟؟ خیلی از ما دختر پسرای  

 ایرونی خیلی از خواننده های خارجی رو با بیو گرافیشون کامل  

میشناسیم حتی علایقشونم میدونیم ولی اکثریتمون بزرگای کشور  

خودمون ایرانو نمیشناسیم یکی مث آرمیتا رو نمیشناسیم...شما  

میشناسی؟ یه دختر شیرین زبون ایرانی که با رفتن پدرش معروف  

شد،نشناختید؟؟آرمیتا رضایی نژاد فرزند  شهید داریوش رضایی نژاد

کی از همون شهدای هسته ایمون هست...حالا دیگ حتما میدونید 

کی رو میگم... من که از وقتی مستنداتش رو دیدم واقعا تحت تاثیر 

قرار گرفتم خیلی سخته یه دختر پدرشو از دست بده و سختر از اون  

اینه که شاهد رفتنپدرت باشی، من حتی نمیتونم به زبون بیارم که  

اگه جای آرمیتا بودم... چون خودم خیلی بابایی هستم نمیتونم یه  

روز دوری بابام رو تحمل کنم اونوقت آرمیتا چه جوری داره با اون  

سن کمش تحمل میکنه اخه الان تو سنیه که به مهر پدری فوق  

العاده احتیاج داره به نظرمن اگه تمام باباهای ایران زمین جمع شن 

و بخوان جای محبتهای بابا داریوش آرمیتا رو پر کنن نمیتونن چون  

بابای خود آدم یه چیز دیگه اس، عکس آرمیتا رو نزاشتم اینجا تا  

خودتون کنجکاوشیدو بریددنبالش ازتون خواهش میکنم خیلی راحت

از کنار این موضوع نگذرید به نظر من این خانم کوچولو واقعا دیدنیه  

با موهای بلند تابدارش از وقتی هم باباش رفته پیش خدا اجازه نداده 

حتی یک سانت از موهاشو براش کوتاه کنن آخه میگه بابام عاشق  

موهامه ناراحت میشه ببینه موهای آرمیتا کوتاه شده، و گوش دادن 

به حرفاش واقعا شنیدنیه از بس این خانم کوچولو شیرین زبونه این  

خانم کوچولو رابطه خیلی نزدیکیم بقول خود آرمیتا با حضرت امام 

(حضرت امام خامنه ای) داره من تقریبا تمام مستندهای رو  که در  

مورد آرمیتا ساختن دیدم میتونم بگم این دخترکوچولویه فرشته ای 

هست برای خودش، آخه برای بابا داریوشش کارت دعوت درست  

میکنه و دعوتش میکنه به خونه خودش که روزی تو همین خونه  

دنبال آرمیتا می دوید، از بابا داریوشش دعوت میکنه که بیاد آخه

میخوادبراش قرمه سبزی درست کنه، آرمیتاجونم دوست دارم دلم 

میخواد توآیندت مثل باباداریوشت یه قهرمان بشی...از آرمیتا بیش 

از این نگفتم که خودتون برید دنبالش، نزارید پای تنبلیم لطفا...  

قشنگتر از همه اینا اینه که آرمیتا از یه کنجشککی پرسید کنجشکک   

قشنگو  زیبا بابای منو ندیدی؟؟؟؟همه اینا رو در مورد آرمیتا گفتم تا  

اگه یه غریبه غربتی ازتون پرسید آرمیتا رو میشناسید با افتخار بگید  

آره و از علایق آرمیتای خودمون بگید نه خواننده های خارجی مثل  

جاستین بیبرو جنیفرلوپز و... آخه حرسم میگیره میبینم زیر عکسای  

اون پسره جاستین دخترای ایرانی نظر دادن که عاشقتم جاستین، 

اصلا شماجاستین بیبر رو میشناسید که چه جور آدمیه؟ یه پسر بچه 

ایه که اینقدشعورنداشت که نبایدتوسطل زباله رستوران جلوی همه 

مردم دستشویی کنه ببخشید خودتون مجبورم کردید که اینهارو بگم  

آهای همه اونایی که عاشق سلنا گومز همسر جاستین هستین  

بدونید یکی از دلایل جدایی سلنا گومز از جاستین بیبر همین بوده که 

این پسربچه ناخلف همچین حرکتی انجام داده وبدترین دلیل دیگه اش،  

پولداری زیادمخشو خراب کرده،میدونیدتاحالا چندنفر از هموطن های 

خودشو زیر گرفته فقط بخاطر اینکه یه پسربچه هستوعاشق سرعته 

برای همه اونایی متاسفم که جاستین بیبر رو به آرمیتا ترجیح میدن...  

قربون همتون بچه ها برای امشب فکر کنم کافی باشه شاید شماها

بعضیاتون تو دلتون بهم فوش بدید شایدم بعضیاتون از نوشته هام  

خوشتون بیادمن هردودسته رو دوس دارم آخه هممون ایرانی   

هستیم...  خدا نگهدارتون به امید یه روز قشنگ دیگه ...

سلام...

سلام دوستای گلم خوب هستید امروز تصمیم گرفتم ی بخش از  

وبلاگم رو اختصاص بدم به درد و دل های روزانه ام... امیدوارم  

شمام موافق باشید هرچند چه موافق باشید چه نباشید من  

میخوام بنویسم آخه اینجوری کمتر اذیت میشم از روزی که این  

وبلاگو درست کردم همش دو تا بازدیدکننده داشتم یکی خودم  

یکیم دوستم که همیشه بهم لطف داشته واون این انگیزه رو در  

من بیدار کرد که بخوام برا خودم وبلاگ درست کنم هنوزم که  

هنوزه داره بهم کمک میکنه نمیدونم این محبتهاش رو باید چجوری 

جبران کنمراستی  امیدوارم بزودی شمام یکی ازبازدید کننده 

های وبلاگم باشید هرچند من پیشاپیش دارم باهاتون حرف  

میزنم ...از این به بعد یادتون باشه آخر هر شعری که نوشتم 

/س/ل یعنی نوشته از خود منه و دلم میخواد نظرهای چند  

خطیتون رو برام  بفرستید اگه هم تو نوشته هام اشتباهی 

داشتم بهم بگید انتقاد کنید دلم میخوادعیب هام رو بهم بگید تا بر 

طرفشون کنم پس خوشحال میشم... امیدوارم روزی برسه که  

بتونم تو وبلاگ خودم داستانمو بزارم تا همتون بخونید و بگید که  

چه جوریه ... اسم رمانم دلواپسی هاس راستشو بخوایید  

اسمشو یکی از دوستای دوران کاردانیم انتخاب کرده از نظر منم 

خیلی قشنگ بود که گذاشتمشرو داستانم از ممنونم دوست خوب 

من...اولین داستانم اسمش سوگل بود... میگم بودچون هیچوقت  

نرسیدم ویرایشش کنم به دلیل مشکلات شخصی ک داشتم بعدم

اینکهچون اولین داستانم بود از نظرم چندان قشنگ نشده و حالا  

تمام تمرکزم روگذاشتم رو دلواپسی ها خودم هرشب میشینم  

جاهای قشنگشو میخونم ...آخه همش خاطره اس دیگ باید برم  

برای روز اول فکر کنم بس باشه روزای دیگ شما رو با خلوقوخوی  

خودم آشنا میکنم باید افطاری درست کنم و همزمان ماه عسل هم  

ببینم هرچند آشپزیم چندان خوب نیست...نماز روزه هاتون قبول  

باشه بچها. بای تا فرداماه خدا، وقت بخشیدن و صاف کردن  

دلهاست، پس اگر نگاهی، صدایی، زبانی از من بر دلت ترکی انداخته، 

 به بزرگی میزبان این ماه مرا ببخش. شاید فرصتی نباشد.


دست در دست غم هم دوش عشق


ای غم اززمانی که متولد شدم بامن بودی تا به الان، تو چه هستی؟

آیا شاخه گلی در دست باد یا که فانوسی دردست عشق درتاریکی 

شب.ای غم کودکی بیش نبودم که مرا در آغوش گرفتی همیشه  

کودکی بودم که غم همبازیم بود. همیشه کودکی بودم که در راه  

مدرسه دست دردست اولی لی کنان تا خانه دویدم.همیشه کودکی 

بودم که سرمشق دفترم راغم برایم نوشت.کودکی رفت و من ماندم،   

حالا وقتی یاد از کودکی می کنم خاطره ای جز با غم بودن را ندارم،  

تمام عکسهایم با غم فریاد میزنند تمام نقشهای دفترم غم رانشانم  

میدهند.تا الان که بزرگ مانند درخت سروقد کشیده ام مرا همراهی

می کند، چه کنم روزی شود که دست غم از دستم رها شود او به   

راهی روانه شود و من به راهی....روزی که از دشت شقایق ها  

میگذشتم با دیدن چشمان غریبه ای احساس کردم غم از دستهایم  

رها شد.خوشحال بودم مثل بال پروانه ها ولی غافل از این بودم که

هم دوش عشق گشته ام و دست دردست عشق داده ام و غافل از  

این بودم که دوستی با عشق دل شیر میخواهد همچو رستم... و   

حالا پشیمانم و فریاد می زنم ای غم کجایی؟؟!!

دستم را بگیر...

کاش کودکی باشم دوباره دست در دست غم هم صدا شوم با او تا  

که گویم :

عشق نه.../س/ل

شب بیحوصلگی من

دلم میخواد دیوانه وار بنویسم...مینویسم

گلایه...

زندگی بغض گلومه              زندگی ساز صدامه

  زندگی لحظه تلخه              زندگی مرگ نسیمه

   زندگی تبسم من               زندگی مرگ و جدایی

        می زنه نارو میره                اونی که واسش میمیری

   زندگی مثل یه باده              که ازت میگذره راحت

زندگی مثل یه ماهه            تویه تاریکیه ظلمت

زندگی چراغ روشن              تویه تاریکی قلبم

 زندگی سوز و گدازه             برای رهایی از غم

زندگی ی جور گناهه            ولی یه گناه نازه

       زندگی یه کوله باره               که روی دوشت میزاره

     زندگی یه قاب عکسه           ولی عکساش پر رازه

     همه ی رازاش عجیبه           واسه چشمای غریبه

     زندگی اشکای عاشق          تویه لحظه ی جدایی

               زندگی یه دنیا حرفه              ولی حرف بی صدایی/س/ل


ماهی سپید من



سلام ای ماهی مهربانم مدتی است به دریا زده ای و مرا چشم انتظار در ساحل

تنهایی ها گذاشته ای و رفته ای...

ماهی عزیزم دلم به اندازه آبی های دریا برایت تنگ شده تو گفته بودی که

برای جستجوی مروارید به دریا می روی تا آن را به قلب کوچکم هدیه کنی

اما مدتی است خبری از تونیست... خبری از ماهی سپیدم نیست، از وقتی

که رفتی هر روز غروب لب ساحل سراغ تورا از موجهایی که به ساحل می آمدند

می گرفتم ولی زمان آنقدر برای آنها اندک شده بود که زودتر از اینکه بخواهند چیزی

بگویند در ساحل می مردند. سراغ تو را از صدفهایی که همراه موج به ساحل می آمدند

می گرفتم ولی زمان برای انها هم آنقدر اندک شده بود که قبل از اینکه چیزی بگویند

زیر ماسه ها مدفون می شدند.

نمی دانم چرا وقتی صدفها می میرند صلیبی روی آنها نمی گذارند تا رهگذرانی

که از آنجا می گذرند بدانند صدف سپیدی در آنجا خفته است.

ماهی سپید من سراغ تو را از طلوع خورشید می گرفتم اما زمان هم برای

او آنقدر اندک شده بود که خیلی زود به وسط آسمان می رسید و دیگر صدایم به

او نمی رسید.

هنگام غروب سراغت را از غروب خورشید می گرفتم اما زمان برای او هم آنقدر

اندک شده بود که در آبی ها فرو می رفت.

سراغ تو را از ستاره ی شب می گرفتم ولی او چیزی نمی گفت و فقط برای

قلب کوچکم چشمک میزد.

منتظر ماندم که در شب یلدا قرص ماه کامل شد از او بپرسم ولی آن شب

هم ماه نیمه سر از پشت سیاهای های شب بیرون آمد.

همه آنها موج و صدف قبل از اینکه بمیرند چیزی برای گفتن داشتند طلوع و

غروب خورشید، چشمک ستاره شب، نیمه بودن ماه در شب یلدا، همه ی

اینها نشانه ای بود...

ماهی سپیدم

هنگامی این انتظار به پایان رسید که پولک تنت را دیدم که روی آب شناور

است و زیر نور زرد رنگ طلایی خورشید برق میزند.

حالا فهمیدم که چرا موج و صدف عجله برای مردن داشتن، طلوع و غروب

خورشید چرا آنقدر اندک بود و راز چشمک زدن ستاره شب و نصفه بودن ماه در

شب یلدا همه و همه برای این بود که نمی توانستند به من بگویند ماهی سپید

تو دیگر نمی آید انتظار بیهوده مکش.../س/ل

انتظار...



خیلی زود تنهام گذاشتی بی معرفت، پس کی بر میگردی


هنوزم بعد سالها منتظرتم...

باران


یادم باشه وقتی بارون میباره، یه دعایی هم برای بیابون بکنم...

هوا



پاکترین هوای دنیا متعلق به لحظه ایست که دلمان هوای هم را


می کند...