نیمکت

نیمکت

هر چی دلم بخواد مینویسم...
نیمکت

نیمکت

هر چی دلم بخواد مینویسم...

دیر یا زود داره سوختو سوز نداره ...


کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای

من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود،

دوم اینکه سیگار می کشید و سوم  که از همه تهوع آور بود اینکه در آن سن و سال،

زن داشت...! چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن

پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل

شده بودم...!!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.