-
عجباااااااااااااااااااااااااااا
جمعه 8 آذر 1392 22:03
دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم... هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم... وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم.... ... به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ... خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد...
-
قضاوت نکن...
جمعه 8 آذر 1392 21:54
دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت...!! *مردم* زیرلب بهش میگفتن فاحشه...!! ، اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!! پسری 23 ساله رو *مردم* تنبل چاقالو صداش میکردن...!! ، اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!! مردی 57 ساله رو *مردم* *بی ریخت*صدا میکردن...!! اما...
-
زندگی...
جمعه 3 آبان 1392 19:33
-
دلنوشته...
جمعه 3 آبان 1392 19:24
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .* * عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد * *بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … * *بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . * *تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. * *تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود * *و معنای...
-
باران یعنی نقطه چین تا خدا …
پنجشنبه 2 آبان 1392 11:40
باران که می بارد : یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟ یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی … یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند … اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟ و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم … اصلا...
-
زمستونی باش...
پنجشنبه 2 آبان 1392 11:36
آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیـــگر کلاهشان را بر میداشت.
-
یادش بخیر... مو قرمزی کودکی هام (-;
جمعه 12 مهر 1392 15:11
-
بنواز ای سوتک نواز...
چهارشنبه 10 مهر 1392 23:28
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
-
دیر یا زود داره سوختو سوز نداره ...
چهارشنبه 10 مهر 1392 22:40
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آور بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت...! چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه...
-
صدایه دل شکسته واقعی....
یکشنبه 7 مهر 1392 20:53
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود..اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس میکردیم. می دونستیم بچه دارنمیشیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستی بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی...
-
شوق دیدار...
شنبه 6 مهر 1392 21:28
از شوق به هوا به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه...
-
با شمع قانع اند...
جمعه 5 مهر 1392 23:54
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت......
-
بهشت...
جمعه 5 مهر 1392 23:13
میدونی"بهشت" کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! بین ِ بازوهای ِ کسی که دوستش داری...
-
بارانی ام...
چهارشنبه 3 مهر 1392 23:00
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها یک عالم گله و خدایی بی ادعا گم شده بودم میان دیروز و فردا تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم صدایت در گوشم پیچید نگاهت در چشمانم نقش بست نشان دادی به من آنچه بودم آری، با تو رسیدم من به اوج خودم نامم را خواندی.. گفتی باران م بارانی شد دل و چشمانم آری بارانی شدم تا ببارم اما ای کاش...
-
شیدا...
شنبه 30 شهریور 1392 23:31
کمی آهسته تر دنیا دمی مهلت بده اینک که بنشینم کنار او و احساسش کنم یک دم به روح و جان و قلب خود بدون دیدن رویش من آرامش نمی یابم و در دریای بی ساحل عبث می گردم و بیهوده می جویم کمی آهسته تر دنیا برون از پنجره بنگر ببین پاییز در راه است و با نجوای غمگینش به گوش جنگل سرسبز نوای دلنشین خواب را خواند و مرغان مهاجر بال...
-
به افتخارش گل بارون کنید تو قسمت نظرات
دوشنبه 25 شهریور 1392 21:54
بلیط ماندن است مانده روی دستهای من در این همه مسافر حرم نبود جای من؟ رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر سفارش مریض حضرت امام را ببر ولادت امام رضا به همه ایرانیان جهان مبارک باد
-
سوت بزن...
یکشنبه 24 شهریور 1392 12:48
می دانی؟ یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است ! و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی : بگذار منتـظـر بمانند !
-
قلب من از کاه است...
پنجشنبه 21 شهریور 1392 23:16
ای مترسک! آنقدر دستهایت را باز نکن، کسی تو را در آغوش نمی گیرد. ایستادگی همیشه تنهایی می آورد…… مترسک گفت: ای گندم تو گواه باش که من را برای ترساندن آفریدند اما من عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد...
-
میاد ... نمیاد... گلبرگام داره تموم میشه کجایی پس؟؟؟
پنجشنبه 21 شهریور 1392 14:49
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو کلبه غریبی ام را پیدا کن کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام در کلبه را باز کن به سراغ بغض خیس پنجره برو حریر غمش را کنار بزن مرا خواهی دید.... با...
-
ای دنیا...
چهارشنبه 20 شهریور 1392 22:41
"دنیا " را بغل گرفتیم ، گفتند امن است، هیچ کاری با ماندارد خوابمان برد ، بیدارشدیم ، دیدیم آ ب س ت ن تمام درد هایش شده ایم .............
-
چه روزگاری شده...
چهارشنبه 20 شهریور 1392 22:35
رخش،گاری کشی می کند رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد سهراب ،ته جوب به خود پیچید گردآفرید،از خانه زده بیرون مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد وای... موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!! ح/پ
-
دلم به درد اومد وقتی خوندمش شما چی؟؟؟
سهشنبه 19 شهریور 1392 22:27
هــی غـریبــه شـب عـروسی کــت و شـلوار سیــاهش را بـه او بپـوشــان رنـگ سیــاه بـه مــرد مـن خـیلی می آیـد بـند کـرواتـش را خــودت سـفت کـن ایــن کــار را دوسـت دارد وقـتی دستــانت را می گیــرد خــودت را در آغــوش او بیانـداز بــا ایــن کــار احســاس ارامـش می کــند زحمـت تــاج عـروس را نــکش سـلیقـه اش را خــوب می...
-
قاصدک
سهشنبه 19 شهریور 1392 12:08
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان... در انتظار یک دست... یک فوت... این همه رهگذر... کسی پیامی ندارد برای کسی؟! قصه این همه تنهایی را قاصدک به کجا خواهد برد؟!
-
خدااااااااااااااااااااااااااا...
سهشنبه 19 شهریور 1392 11:59
-
هر چی دلت میخواد بنویس...
سهشنبه 19 شهریور 1392 11:56
-
خانه خراب...
دوشنبه 18 شهریور 1392 23:11
نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمی کند، من از سکوت موریانه ها می ترسم.
-
جملات قصار
دوشنبه 18 شهریور 1392 22:28
بی سوادان قرن ۲۱ کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند ، بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند … الوین تافلر . . تا لحظه ی شکست به خدا ایمان داشته باش خواهی دید که آن لحظه هرگز نخواهد رسید... . . با فنجانی چای هم میتوان مست شد اگر کسی که باید باشد،"باشد" . ....
-
یادت
دوشنبه 18 شهریور 1392 20:30
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است ونه چون" نسبت سودش به ضرر یک به صد " است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم! ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم ...ح/پ
-
نبودنت مادر...
دوشنبه 18 شهریور 1392 20:27
بهزیستی نوشته بود: شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچکس حقیقت من را نشناخت جز معلم ریاضی عزیز ام که همیشه می گفت گوساله, بتمرگ. ح/پ
-
چشمان من...
دوشنبه 18 شهریور 1392 20:24
شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت.ح/پ